دید مجنون را یکی صحرا نورد
در کنار بادیه بنشسته فرد
از وجودش ریگ و انگشتان قلم
نام لیلی می نویسد دم به دم
گفت که ای مجنون شیدا چیست، این؟
نام لیلی می نویسی کسیت این؟
گفت عشق نام لیلی می کنم
خاطر خود را تسلی می کنم
چون میسر نیست بر من کام او
عشق بازی می کنم با نام او
عشق بازی را حقیقت لازم است
عاشقی را قابلیت لازم است.
♥ ♥
از نوش شراب عشق مستم
از دیدن خواب عشق مستم
چونگل شده او به چشمم
از بوی گلاب عشق مستم
او بر دل من چو ابر عشق است
از روی سحاب عشق مستم
بر وصل خوشش در انتظارم
از وصلت ناب عشق مستم
♥ ♥
دیر گاهیست که تنها شده ام
باز هم قسمت غم ها شده ام
من که بی تاب شقایق بودم
قصه ی غریب صحراشده ام
مگرآینه زمن بی خبرشده است
همدم سردی یخها شده ام
وسعت دردفقط سهم من است
که اسیر شب یلدا شده ام
کاش چشمان مرا خاک کنند
تا نبینم که چه تنها شده
نظرات شما عزیزان:
وبلاگت واقعا زيباست بخصوص نوشته هات
متنات بي نظير بود
خوشحال ميشم به منم سر بزني